
حضرت آیت الله جوادی آملی در یکی از جلسات درس خارج فقه خود به بررسی «یقین معرفتشناختی» و «یقین روانشناختی» پرداخته و کیفیت اعتبار هر کدام را در ارتداد مورد برسی قرار داده اند. تقریر این مطالب در روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه صحیفه حوزه، شماره 48، در تاریخ 30 اردیبهشت 1381 منتشر شده است […]
حضرت آیت الله جوادی آملی در یکی از جلسات درس خارج فقه خود به بررسی «یقین معرفتشناختی» و «یقین روانشناختی» پرداخته و کیفیت اعتبار هر کدام را در ارتداد مورد برسی قرار داده اند.
تقریر این مطالب در روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه صحیفه حوزه، شماره 48، در تاریخ 30 اردیبهشت 1381 منتشر شده است که متن این جلسه تقدیم علاقهمندان میگردد:
بسم الله الرحمن الرحیم
روزنامه جمهوری اسلامی- اندیشه سیاسی- صفحه 14- ویژه نامه صحیفه حوزه- شماره 48- 30 اردیبهشت 1381
ولایت فقیه
تقریری از درس خارج فقه حضرت آیت الله جوادی آملی
شبهه دین و آزادی (3)
در نوبت قبل، شبهه دین و آزادی مطرح شد و پاسخ آن داده شد. در این نوبت برخی زیر مجموعههای شبهه دین و آزادی طرح و پاسخ داده خواهد شد.
الف) ارتداد و آزادی
یکی از زیر مجموعههای شبهه دین و آزادی، جریان «ارتداد، و محکوم شدن مرتد به قتل است. این سؤال برانگیز است که اگر دین، آزادی را امضا کرده است، دین هم دین تحقیق است، و جزم علمی به رهبری برهان شکل میگیرد و در دست هیچ کس نیست، پس چگونه کسی که مرتد شده مهدور الدم است؟ حکم قتل مرتد، دلیل مخالفت دین با آزادی است.
بحث مبسوط پیرامون ارتداد هم در فقه مطرح میشود و هم در خارج از فقه. آن قسمت که در فقه مطرح میشود، بخشی مربوط به کتاب اطهارت، است، بخشی مربوط به کتاب ارث، و بخشی هم مربوط به کتاب حدود است. و آن قسمت که خارج از فقه است، مربوط به کلام، است و در آنجا طرح میشود. در اینجا، آنچه مربوط به مخالفت حکم مرتد با آزادی است، مطرح خواهد شد. در این بحث چند چیز باید روشن گردد: یکی این که ارتداد چیست؟ دیگری این که حکم کلامی ارتداد چیست؟ و سوم این که احکم فقهی ارتداد چیست؟ در حکم فقهی، بخشی مربوط به طهارت است که اینجا مطرح نمیشود. بخشی که مربوط به حدود است و مهدور الدم بودن مرتد را بحث میکند، در اینجا مطرح میشود.
ارتداد چیست؟
ارتداد آن است که کسی محققانه دین را بپذیرد، سپس دین را کنار بگذارد. نکول بعد القبول، جحود بعد الاقرار این ارتداد است. در ارتداد، یک نکته مهم این است که پیش از این، دین را با برهان منطقی پذیرفته باشد. چون در اصل دین، یقین معتبر است و یقین، یقین منطقی میباشد که یا از برهان عقلی به دست میآید و یا از نقل متکی به عقل، نه یقین روان شناختی.
شاید بقین روان شناختی معتبر نباشد و یا حداقل محل بحث باشد. اگر برهان عقلی، اقامه شد، یقین منطقی و معرفت شناختی حاصل میشود. اگر هم «تقلید از معصوم»، وجود داشت (که یا مستقیماً کلام معصوم را شنید و با روایات متواتر وجود داشت) یقین معرفت شناختی حاصل میشود. اما اگر پای تقلید از دیگران به میان آمد، یقین معرفت شناختی حاصل نمیشود. با گفنن پدرو مادر، یقین روانی، پدید میآید، نه یقین روان شناختی. چنین شخصی از نظر منطقی شک، دارد و از نظر روانی، یقین. آیا یقین روان شناختی با یقین معرفت شناختی یکسان است یا نه؟! آیا یقین روانی کافی است یا نه؟ اینها مسائلی است که جای بحث، دارد. باید دید آیا میتوان چنین افرادی را در قلمرو ارتداد دانست؟ و یا دست کم قابل تردید است؟
اگر کسی واقعاً شاک متفحص، است، یعنی هر چند در خانواده مسلمان تربیت شده، ولی اسلامی را که قبول کرده، «اسلام روان شناختی» است نه «اسلام معرفت شناختی» و یقین منطقی. دید پدر و مادرش مسلمان هستند او هم مسلمان شد، نه از معصوم شنید ونه از حکیم متأله برهان دریافت کرد، اسلام موروثی دارد که اگر هم یقین داشته باشد، یقین روانی است نه یقین منطقی. چنین شخصی اگر به ایمان خود باقی بماند، ممکن است خداوند متعال منت گذاشته و دین او را بپذیرد اما اگر شک کرد، معلوم نیست که خداوند متعال احکام ارتداد را بر آن بار کند و معلوم نیست که تعریف ارتداد شامل آن بشود.
بنابراین ارتداد، یعنی کسی که یقین معرفت شناختی دارد، با این حال دین را به بازی بگیرد و از آن اعلام بیزاری نماید.
اقسام ارتداد
ارتداد دو قسم است: ارتداد ملی و ارتداد فطری. در مرتد فطری سه عنصر محوری لازم است و در مرتد ملی چهار عنصر.
در ارتداد فطری شرط اول این است که حین انعقاد نطفه پدر و مادر وی با یکی از آن دو مسلمان باشند. شرط دوم آن است که در خانواده مسلمان رشد کرده باشد و همه مسائل را به اندازهای که برای تشخیص لازم باشد، از نزدیک دیده باشد و پس از بلوغ خودش تحقیق کرده و حقانیت اسلام را دریافته و عالما عامداً اسلام را قبول کرده باشد. و بالاخره شرط سوم این که پس از این مراحل، دین را انکار کند.
و اما در ارتداد ملی چهار شرط لازم است. یکی این که هنگام انعقاد نطفه هیچ یک از والدین وی مسلمان نباشند. دیگر این که در خانواده غیر مسلمان رشد کرده و پس از بلوغ، کفر را قبول کرده باشد. دوم این که پس از کفر، عالما عامداً اسلام را انتخاب کرده باشد. و بالاخره چهارم این که پس از اقرار محققانه و آزادانه، بار دیگر به کفر باز گردد. پس شرایط مرتد فطری یا مرتد ملی تفاوت میکند.
علت تفاوت مرتد فطری با مرتد ملی
سر تفاوت میان مرند ملی و مرتد فطری این است که هر چند فطرت مسلمان زاده و غیر مسلمان زاده تا قبل از بلوغ یکی است، اما بالاخره کسی که مسلمان زاده است، در خانواده اسلام تربیت شده و احکام اسلام برای روشن شده است. از سوی دیگر شریعت مقدس به پدر و مادر دستور میدهد که فرزندان را با مسائل اسلامی آشنا کنید. چنین کسی باکسی که در محیط کفر تربیت شده، تفاوت دارد. یکی فطرتش شکوفا میشود و دیگری فطرتش مستور میشود. هر چند هر دو دارای نفس ملهمه هستند (فالهمها فجورها وتقواها)، اما یکی در خانهای زندگی میکند که (قد افلح من زکاها) و دیگری در خانهای به سر میبرد که (قد خاب من دساها)، و لذا آن فطرت مشهور میشود و این فطرت مستور، پس میان مرتد فطری و ملی فرق است، هر چند فطرت در همه یکسان است.
حکم کلامی مرتد
حکم کلامی مرتد مربوط به مسأله توبه وی است. حق آن است که مرتد. چه فطری باشد و چه ملی، در هر مقطعی که توبه کند، بینه وبین الله توبهاش قبول است. بسیاری از بزرگان به این مطلب تصریح کردهاند. برخی نیز یا بحث نکردهاند و یا مخالف هستند ولی حق آن است که رابطه عبد و مولی، رابطه خلق و خالق محفوظ است و خداوند از وی، میگذرد و مشمول رحمت الهی قرار میگیرد.
اکنون سوال این است که در چنین فضایی حکم فقهی مرتد چیست ؟
کسی که اسلام منطقی پذیرفت، اگر زیرآب همهاش را بزند، این کار یک لعب ولهو و استهزاء و تحقیر نسبت به دین است. با چنین شخصی چه باید کرد؟
در اینجا سه ساله باید مورد توجه قرار گیرد. یکی تعلیم و تربیت، دیگری امر به معروف و نهی از منکر، و سوم حدود الهی که مربوط به دستگاه قضایی است. اولی آموزش است، دومی به منزله بهداشت و سومی به منزله درمان. تا این سه مقطع روشن نشود، حکم فقهی مرتد به درستی درک نمیشود.
در مقطع تعلیم، انسان باید احکام الهی را یاد بگیرد و یاد بدهد. اگر مربوط به اصول دین است، «ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن»، وظیفه ما را مشخص کرده است و اگر مربوط به فروع دین است، «فلیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم»، بیان گر وظیفه ما است. خلاصه این که احکام دین باید مشخص بشود.
اگر مسائل دینی برای جامعه یا فرد مشخص نشد، دیگر نوبت به مراحل بعدی نمیرسد. اگر کسی از روی جهل موضوع یا جهل قصوری به حکم سهو یا نسیان یا غفلت یا اضطرار یا اکراه و مانند آن دست به گناه بزند، این مشمول گناه و معصیت نیست، مشمول حدیث رفع است. پس مقطع تعلیم و تحصیل، مرحله اول است.
مقطع دوم، مقطع امر به معروف و نهی از منکر است نهی از منکر در جایی است که مرحله اول به خوبی انجام شده باشد و کسی عالما عامداً دست به گناه بزند. یعنی میداند که فعل او معصیت است. موضوع را میداند، حکم را میداند، هیچ جهلی ندارد و هیچ عذری هم از قبیل غفلت و سهو و نسیان و اکراه و اجبار ندارد، اما با این حال عالما عامداً دست به گناه می زند.
اینجا جای امر به معروف و نهی از منکر است. البته در این مقطع مرحله انزجار قلبی وتذکر زبانی و ممانعت از انجام جرم (مثل این که دست کسی را بگیرند تا نزند یا دزدی نکند و …) مرحلهای است مشترک میان دولت و ملت. اما مازاد بر این که به ضرب و جرح منتهی میشود، هر چند امر به معروف و نهی از منکر هست، ولی وظیفه اختصاصی دولت است نه ملت. در مسأله ضرب و جرح، مردم حق امر به معروف و نهی از منکر ندارند، بلکه وظیفه دستگاه قضایی دولت است که جلوی جرم را بگیرد.
واما مقطع سوم، مرحله قضا است. اگر جرم اتفاق افتاد، دستگاه قضایی وارد میشود که چرا انجام دادی؟ در مرحله دوم صحبت از این است که «مرتکب نشو» و در مرحله سوم صحبت از این است که «چرا مرتکب شدی»؟ این مرحله اختصاص به دستگاه قضایی دارد. مرحله اول مشترک بود مرحله دوم اختصاص به دستگاه اجرایی و مرحله سوم اختصاص به دستگاه قضایی.
پس از بیان این مراحل سه گانه اکنون باید مساله مرتد را در این فضا بحث کرد. در بحث ارتداد، سخن اول آن است که فضای کشور، باید فضای فرهنگی باشد و مسائل دین با برهان و منطق و برای طبقات مختلف تبیین شود. همان طور که مرحوم کلینی در کتاب العلم کافی، جلد اول از امام صادق (ع) نقل کرده است، خداوند متعال از علما تعهد گرفته که فضای کشورشان را فضای فرهنگی کنند «لان العلم قبل الجهل»، در این حدیث میفرماید خداوند از هیچ جاهلی تعهد آموختن نگرفته مگر این که قبلاً از عالم تعهد آموزش دادن گرفته است. این یعنی عالم باید فضای کشور را فضای فرهنگی بکند که شبهه پیدا نشود و اگر هم پیدا شد جواب خاص خودش را بیابد برای چنین فضایی هم فرموده است «ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن» یعنی فضای فرهنگی کشور باید فضای برهان، موعظه و جدال أحسن باشد تا کسی گرفتار شبهه نشود.
حال اگر چنین فضایی حاکم بود و مسائل دینی به خوبی روشن شد، اما با این حال کسی خواست به دین دهن کجی کند و آن را به بازی بگیرد، این جا جای امر به معروف و نهی از منکر است تا اینکه به چنین کاری دست نزند.
اما اگر فضای کشور فرهنگی بود و مسائل روشن بود و شخص هم محققانه و آزادانه دین را یافت و شبههای نیز نداشت با این حال دین را به بازی گرفت، چنین شخصی گرفتار حکم ارتداد است.
حکم شاک متفحص
آن چه تا اینجا مطرح شده مربوط به مربوط به شخص محقق است اما حکم «شاک متفحص» تفاوت میکند. همان طور که قبلاً بیان شد، شاک متفحص هرچند شاید یقین روانشناختی داشته باشد. اما در باطن شک دارد و و لذا دنبال یافتن حق است. صدق عنوان ارتداد، بر چنین شخصی دشوار است و لذا مشمول قاعدة الحدود تدرء بالشبهات است. بنابراین کسی که واقعاً دچار شبهه است، مشمول حکم ارتداد نخواهد بود.
حکم مستامن
گذشته از شاک متفحص، مساله مستامنین نیز وجود دارد.
وقتی دین حکومت میکند، یک سلسله پوشش و پناهگاهی ایجاد میکند که عدهای مهدور الدم را زیر پوشش خود قرار دهد، اینها مستامنین هستند و حکم پناهندگی سیاسی یا اجتماعی دارند. این گونه از مرتدها که کم هم نیستند، در پناه حکومت اسلامی زندگی میکنند. پس این گونه نیست که هر کس مرتد شد، فوراً او را اعدام کنند. اگر دولت اسلامی طی یک میثاق بین المللی به عدهای امان داده، اینان آزاد و محترم خواهند بود.
ارتداد و کرامت انسان
ممکن است گفته شود حکم ارتداد با اصل کرامت انسان منافات دارد. پاسخ این نکته را باید در مباحث انسان شناسی یافت. قبلاً به بررسی مسأله انسان و کرامت او پرداختیم و گفتیم این که انسان کرامت دارد، جای تردید ندارد اما این کرامت به خاطر مقام خلیفة اللهی انسان است و خلیفه هم کسی است که حرف مستخلف عنه را بزند و راه او را بپیماید. اگر کسی حرف خود را زد و یا حرف غیر خدا را زد و در آن مسیر حرکت کرد، چنین شخصی خلیفة الله نیست و وقتی خلیفه نبود، از حرمت و کرامت هم برخوردار نخواهد بود. پس اگر می گویند انسان کرامت دارد، حق است، اگر می گویند انسان خلیفة الله است حق است اما باید این راه تا آخر بپیماید و لوازم آن را نیز ملتزم باشد. اگر چنین نباشد، نمیتوان او را صاحب کرامت دانست. مثلاش کسی که با خداوند اعلان جنگ میدهد، آیا صاحب کرامت است؟ آیا کسی که ضروری دین را که مثل روز روشن است و برای او واضح است، انکار کند صاحب کرامت است؟
پس کرامت داشتن انسان، مطلق نیست، بلکه تا وقتی است که در مسیر انسان آفرین باشد. در این صورت انسان حرمت دارد و جان و مال و آبرو و اندیشه او محترم است.
ارتداد و حقوق اساسی انسان
تقریر دیگری از شبهه فرعی ارتداد این است که حکم قتل مرتد با دو حق از حقوق اساسی انسان، یعنی حق حیات وحق آزادی اندیشه در تضاد است. دین، هم عقیده را بر جان انسانها مقدم میدارد و به خاطر عقیده جان انسانها را می ستاند، و هم آزادی انتخاب اندیشه را به رسمیت نشناخته و در مقابل تغییر اندیشه میایستد.
در پاسخ به این شبهه باید دو نکته را بررسی کرد. یکی این که آیا در اسلام جان مقدم است یا عقیده؟ و دیگری این که حرمت اندیشه از نظر اسلام چه اندازه است؟
پاسخ پرسش اول این است که اولاً دین، معیار را حق و باطل میداند نه جان و مال و آبرو از یک سو، و نه اندیشه و انگیزه از سوی دیگر، به بیان دیگر طبقه بندی اسلام بر اساس (جان – اندیشه) نیست بلکه بر اساس (حق ۔ باطل) است. آن چه حق است مقدم است و آن چه باطل است، مردود. در این صورت این سؤال که بگوئیم انسان برتر است یا اندیشه؟ سخن نادرستی است که با مبانی و معارف سازگاری ندارد.
ثانیاً حق دو قسم است: یکی حق مطلق، که مقابل ندارد، باطل، مقابل آن نیست بلکه عدم، مقابل آن است. (ذلک بان الله هوالحق). در مقابل خداوند باطل وجود ندارد بلکه عدم محض است.
و دیگری حقی که در جهان یافت میشود، یعنی خداوند، نیست، بلکه ظهور خدا، فعل خدا، آیت خدا، اراده خدا و … است.
این حق، «من الله» است و (الحق من ربک فلا تکونن من الممترین).
ثالثاً معیار تشخیص حق از باطل، خاندان عصمت و طهارت هستند. برای شناسایی عقیده و اخلاق و رفتار حق، باید به عقیده و اخلاق و رفتار آنان تمسک کرد.
بنابراین در اسلام، حق بر باطل مقدم است و معیار ارزش، حق است و منشاء فاعلی و ثبوتی حق، خداوند متعال است و منشأ اثباتی و تبیینی حق، قرآن و عترت است. عقل نیز در مقام اثبات از همین مجموعه مدد میگیرد.
در این که آیا عقیده مقدم است یا جان؟ باید به این نکته نیز توجه کرد که آیا مساله مورد بحث از مسائل نظری اسلام است با از مسائل ضروری؟ اگر به مسائل نظری اسلام برگردد، اساساً خون و مال و آبروی کسی در خطر نیست تا این که بگوییم جان مقدم است یا عقیده. و اما اگر به مسائل ضروری اسلام برگردد، حکم آن فرق میکند. ضروری یعنی چیزی که دینی بودن آن کاملاش روشن و واضح و مسلم است، مثل اصول سه گانه دین و اموری مثل حقانیت قرآن و نماز و روزه و حج و زکات و خمس و …. اگر کسی منکر یکی از اصول دین شود و یا منکر ضروریاتی که به انکار یکی از اصول دین برگردد و به لوازم آن آگاه باشد، ارتداد آور است.
خلاصه این که روشن شد که: ۱۔ حق و باطل معیار است نه حیات و عقیده؛ ۲. حق دو قسم است؛ ۳۔ حق مورد بحث، حق فعلی است و منشاء آن خداوند است. ۴- راه تثبیت و تبیین حق، کتاب و سنت و عقل است. ۵- و مسائل یا ضروریاند یا نظری.
نظری خارح از بحث است و در بحث ضروری، اگر انکار ضروری به انکار اصول دین باز گردد، باعث ارتداد است.
شخصی که در مقابل ضروری میایستد و عالما عامداً آن را انکار میکند، چنین کسی نه جانش محترم است نه عقیدهاش.
از همین جا جواب سؤال دوم نیز روشن میشود که اندیشه تا کجا حرمت دارد؟ تا آن جا که مرز تحقیق و اندیشه است و این شخص واقعاً اندیشمند و اندیشناک است، محترم است. اما شخصی که تحقیق کرده و عالما و عامداً دین را پذیرفته و سپس به انکار ضروریات این دین که مثل روز روشن است، پرداخته، چنین چیزی اولاً اندیشه نیست و ثانیاً حرمت ندارد. نتیجه این که اسلام مخالف حق حیات و آزادی اندیشه نیست ولی برای حرمت اندیشه مرزی قائل است و برای حرمت حیات نیز مرزی قائل است.
نظرات